هادی آجیلی؛ محسن سلگی
چکیده
ژان فرانسوا لیوتار، متأثر از لودویگ ویتگنشتاین و نظریة بازیهای زبانی قائل به اصالت «تکثر و تفاوت» میشود. اما یورگن هابرماس به دنبال «اجماع عمومی» و سیطرة کلیتی انداموار بر جامعه است؛ هدفی که از نگاه ساختارگرایانة سوسوری به زبان توشهگیری میکند. این مقاله کوشیده است تا با نقد نگاه رادیکال لیوتار و نیز تفسیر وی از ...
بیشتر
ژان فرانسوا لیوتار، متأثر از لودویگ ویتگنشتاین و نظریة بازیهای زبانی قائل به اصالت «تکثر و تفاوت» میشود. اما یورگن هابرماس به دنبال «اجماع عمومی» و سیطرة کلیتی انداموار بر جامعه است؛ هدفی که از نگاه ساختارگرایانة سوسوری به زبان توشهگیری میکند. این مقاله کوشیده است تا با نقد نگاه رادیکال لیوتار و نیز تفسیر وی از بازیهای زبانی و سپس نقد هابرماس، با تعدیلاتی در نظریات این دو فیلسوف، به دیدگاهی بینابین میان آن دو برسد. در این رهگذر، بهرهگیری از میانجی شانتال موفه، نظریة پیکارگرایی اجماعی، چالرز تیلور، ایدة چندفرهنگگرایی، بهعنوان دو فیلسوف متأثر از ویتگنشتاین، مسبب تحقق آشتیآفرینیِ این مقاله میان دو دیدگاه لیوتار و هابرماس شده است. سؤال اصلی این است که چه نسبتی میان تلقی ویتگنشتاینی از زبان و تلقی ضدویتگنشتاینی از زبان و اجماع عمومی وجود دارد؟ فرضیة (مدعا) اصلی میگوید که این نسبت، ملازمه نیست.